تغییر زندگی – مجموعه داستان تو (28)

از فقر و تنگدستی و شرایط مالی خود گله و شکایت داشت ، با ناامیدی گفت زندگی در شهرستان کوچک ، نبود شغل خوب و وضعیت حقوقی نابسامان مرا آزار می دهد.و متاسفانه دخل و خرجم کفاف تامین معاش خانواده را نمی دهد و این اوضاع شغلی و درآمد ناکافی زندگی عاظفی مرا نیز تحت تاثیر قرار داده است.

از او پرسیدم اگر همین الان زلزله ای بیاید و همه چیز، حتی خانه ای که دارید خراب شود ، شغلی که داری را از دست بدهی و حتی بعد از زلزله در شهرتان کسی نباشد که برای شما شغلی مهیا کند و همین آب باریکه را هم از دست بدهی چه می کنی ؟

 

کمی فکر کرد و گفت چاره ای ندارم، به شهر دیگری مهاجرت می کنم. قطعا در شهرهای بزرگتر فرصت های شغلی بیشتری وجود دارد. در ادامه از توانمندی ها و مهارت هایی که داشت با آب و تاب صحبت کرد و با چشمانی پر از امید گفت من با این تحصیلاتی که دارم و سرتیفیکت ها و مهارتهای تجربی که تا کنون کسب کردم ، می توانم در شرکت های بزرگ مشغول به کار شوم و قطعا حقوق و دریافتی من بسیار قابل توجه خواهد بود.

 

تبسمی کردم و گفتم خوب ! حتما باید زلزله ای بیاید تا تو و خانواده ات تکانی بخورید ! چرا با این میزان از توانمندی و مهارت به حداقل ها رضایت داده ای ! برنامه ای برای مهاجرت برای خودت بنویس و تا زنده ای برای تغییر زندگیت تلاش کن قبل از اینکه به رخوت عادت کنی. هرزمان ترس از ریسک تغییر کردن تو را فرا گرفت به این فکر کن که با ذهن تحلیل گرت راه را برای تمام فرصتهای خوب بسته ای و اگر تغییر نکنی این شرایط هر روز بدتر و بدتر خواهد شد. پس با توکل بر خدا شوق پرواز را در خودت ایجاد کن و هیچوقت به کمتر از آنچه لیاقتت هست بسنده نکن.

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

بیشتر بخوانید :

مجموعه داستان تو 

کتابهایی برای رشد و توسعه فردی و ارتباطی :

 

 

نیمه تاریک وجود – مجموعه داستان تو (27)

از همسرش به خاطر نوع رفتارش ناراضی بود، با اعتراض شدید گفت من کارآفرینی بزرگ و یکی از مقام های سیاسی کشور هستم، همسرم باید وقار خاصی داشته باشد ،اما او بی پرواست و در جمع هایی که حاضر می شویم سبک رفتار می کند.

 

از او پرسیدم آیا قبلا هم چنین بوده است ؟ پاسخ داد نه به این اندازه ! ولی هر چه می گذرد رفتارش و حضورش در کنارم مرا بیشتر آزار می دهد . به او گفتم ممکن است تو از این فرد جدا شوی و با فرد دیگری ازدواج کنی که در ابتدای رابطه همه چیز خوب است ولی بعد از مدتی رفتار و حرکات زن دومت مانند زن فعلی خواهد شد. چرا که این تو هستی که نیمه تاریک وجود خودت را در رابطه بازتاب می دهی !

 

با تعجب پرسید، یعنی چه ! چگونه ؟

به او گفتم در وجود همه انسانها خصایص خوب و بد وجود دارد، وقار و سبک مغزی هردو در طرف مقابل هست ولی این همراهان هستند که تعیین می کنند کدام بخش از وجود طرف مقابل را تحریک و فعال کنند. تو به دلیل حساسیت بیش از حدی که به این مسئله داری هر همسری انتخاب کنی به مرور این بخش از وجودش را فعال و تقویت خواهی کرد.

 

در واقع برای هر آدمی که در زندگی ما وجود دارد در ذهنمان یک مسیر عصبی داریم و وجود هیچ شخصی در زندگی ما اتفاقی نیست. اگر خواهان تغییر در زندگیت هستی باید تمرکز و توجهت را بر نکات مثبت طرف مقابلت قرار دهی تا به مرور نورون های بخشی از ذهن ناخودآگاهت که بر عیب و اشکال طرف مقابل تمرکز دارد خاموش شود و مسیرهای عصبی جدید از عشق، دوستی و مودت در ذهنت شکل گیرد. البته این کار نیاز به تمرین زیاد دارد و در این فرایند باید بخشی از وجود خودت شفا یابد نه طرف مقابل !

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

 

اگر می خواهید با نیمه تاریک وجود بیشتر آشنا شوید پیشنهاد می کنیم ویدئویی که در لینک زیر وجود دارد را ببینید

 

ویدئو آموزشی نیمه تاریک وجود 

بیشتر بخوانید :

مجموعه داستان تو 

 

اگر می خواهید با تحلیل رفتار متقابل آشنا شوید و به مرحله عشق به خود و دیگران دست یابید پیشنهاد ما این است که پکیج از عزت نفس تا ارتباط موثر را تهیه بفرمائید

 

 

 

عشق به خود بدون قضاوت، مقایسه و ارزیابی چگونه است؟

شاید باورتان نشود ولی شما در طول شبانه روز بیشتر از اینکه دیگران را قضاوت کنید در حال قضاوت خودتان هستید. اینگونه قضاوت، کاملا ناخودآگاه صورت می گیرد و گاهی تا مرز انزجار از خود پیش می رود، انزجاری که نتیجه بایدها و نبایدهای من، برای رسیدن به تصویری از من ایده آل است. هرچقدر فاصله بین من با من ایده آل بیشتر باشد و هر چقدر پروسه تغییر جهت رسیدن به من ایده آل طولانی تر شود، انزجار از خود بیشتر می شود. در اینگونه مواقع فرد، خودش را قضاوت می کند، مقایسه می کند و در نهایت در دادگاه بیرحمانه درون، حکمی مبنی بر عدم شایستگی و لیاقت برای خودش صادر می کند که نتیجه آن احساس بد، انزجار، گناه و پوچی است. تمامی تمریناتی که در راستای مدیریت افکار، توسط مدرسان در حوزه خودشناسی به افراد داده می‌شود جهت تغییر  نگرش و باورهای محدود کننده است. و این تغییر بسته به فرد، از چند هفته تا چند ماه زمان می‌برد، به میزانی که افراد مقاومت کمتری در برابر ذهن ناخودآگاه دارند و می توانند ذهن تحلیلی خود را خاموش و در ناخودآگاه خود نفوذ کنند، به همان میزان پروسه تغییر و پارادایم تحول سریع‌تر اتفاق می‌افتد.

 

توانایی مشاهده بدون ارزیابی و قضاوت متعالی‌ترین نوع بینش است.

 

وقتی افراد با پیش‌نویس زندگی خود آشنا می‌شوند، شخصیت خود را واکاوی و به آگاهی از افکار و رفتار خود می‌رسند، به مرور شروع به ارزیابی و قضاوت خود می‌کنند.

چرا بعد از اینهمه سال خودشناسی نمی توانم تغییری مشهود در زندگیم ایجاد کنم؟

 چرا فلان جا فریاد کشیدم و نتوانستم خشمم را مدیریت کنم؟

چرا نمی‌توانم حسادتم را از بین ببرم؟

 چرا امروز غمگین هستم و افکار منفی تمام وجودم را فرا گرفته است؟

چرا بعد از این همه خودشناسی باز از عدم احساس لیاقت و شایستگی رنج می‌برم ؟

 

پاسخ در مشاهده گری نهفته است

 

خشم، ترس، حسادت، منیت، غرور، خودکم بینی، غم، اضطراب بخشی جدای ناپذیر از وجود ماست که تا آخرین لحظه حیات با تمام تمرینات خودشناسی باز با ما خواهد بود.اگر از خودتان انتظار دارید که تمام سیاهی‌ها از وجودتان پاک شود و به تکه‌ای نور مقدس تبدیل شوید باید بدانید از خودتان انتظار نابجایی دارید و هیچگاه این اتفاق نخواهد افتاد.

 

تنها راه تغییر و تحول مشاهده‌گری است بدون قضاوت و ارزیابی

 

وقتی به افکاری مثل خشم و ترس انرژی ندهید، با آنها نجنگید و نخواهید که به زور ایگو رو به پایین هل دهید و بدون انزجار از خود، تنها مشاهده‌گر باشید خواهید توانست تحول را در درون خود ایجاد کنید.

 

مشاهده گر باشم یعنی چه؟

 یعنی خودتان را با افکاری مثل افکار زیر قضاوت نکنید،

 

 امروز روز خوبی نبود، چون آدم معنوی نبودم!

 امروز رفتارم با فرزندم و همکارم درست نبود!

 امروز کارم رو خوب انجام ندادم!

 امروز در پاسخ به خواست پدر و مادرم نتوانستم فرزند خوبی  باشم و به آنها کمک کنم!

امروز در جلسه خوب صحبت نکردم، و خیلی تپق زدم!

امروز کج خلق و خسته بودم و نتوانستم انرژی خوبی داشته باشم !

 

ما در هر لحظه در حال قضاوت و ارزیابی خودمان با تصویر ایده آل خودمان هستیم.

تصویری که از خود ایده آلمان ساخته‌ایم تصویری بی‌نقص کامل و تکه نوری مقدس است که فقط باید خوبی کند، کامل باشد، مهربان باشد، بخشنده باشد، آرام باشد، خیرخواه باشد، پرانرژی باشد و…..

در واقع من در حال ارزیابی و قضاوت خودم به وسیله والد درونم هستم

این کار والد درون است که تو را بی‌نقص و عیب و کامل می‌خواهد در صورتی که این بدترین نوع ارزیابی است. خوددوستی و عزت نفس به معنای پذیرفتن خود، بدون ارزیابی مقایسه و قضاوت است.

 

عشق به خود به معنی نبود  قضاوت، مقایسه و ارزیابی است

 

 عاشق ویژگی‌های منفی خودت باش عاشق نیمه تاریک خودت باش. این بخشی از وجود توست که تنها با عشق درمان می شود و التیام می یابد. هیچ فردی روی کره زمین با حس گناه نتوانسته از غرور و منیت یا خشم خود رها شود .

 

وقتی اشک مادرت را درمی آوری، سر فرزندت فریاد می کشی، همسرت را کتک می زنی، اگر احساس گناه در تو به واسطه رفتار ناشایستت بیدار شود این احساس بد به احساس بد قبلی اضافه می شود ، و در نهایت انباری از باروت تنفر را در وجودت شعله ور می کند. هیچ انسانی با وجود انزجار و گناه در زندگی به رستگاری نرسیده و بر خلاف آموزه های دینی که تلاش می کنند افراد را به واسطه احساس گناه تادیب و سر به راه کنند این اتفاق هرگز نخواهد افتاد و به میزانی که فرد احساس گناه می کند کارهای بد و بدتری خواهد کرد. تنها راه درمان و شفا در عشق نهفته است.

گاهی از من سوال می‌شود اگر عاشق ویژگیهای منفی خودم باشم به مرور آدم بد و بدتری می شوم و این خیلی بد است.ولی از نگاه تحلیل رفتار اینگونه نیست. در واقع قرار نیست شما با عشق ورزیدن به خود آن ویژگی منفی را پرورش دهی بلکه قرار است که از آن گذر کنی. تصور کن پارتنرت که عاشقش هستی ، با رفتارش تو را آزرده کند، وقتی پای عشق در میان باشد به راحتی از آن رفتار خواهی گذشت و آن را فراموش خواهی کرد. تو به طور مداوم به آن رفتار آزاردهنده فکر نمی‌کنی تحلیل نمی‌کنی ارزیابی نمی‌کنی قضاوت نمی‌کنی فقط لحظه ای آن را مشاهده و از آنجایی که پارتنرت را بسیار دوست داری آن موضوع را سریعا فراموش می کنی، و بیشتر عشق و نکات مثبت طرف مقابل در ذهنت تداعی می شود. در مورد افکار و رفتار خودت هم باید اینگونه مهربانانه و با عشق به خودت بنگری…

 به جای تمرکز بر رفتار و افکار منفی که امروز داشتی تمرکزت را بر بعد مثبت وجودت قرار بده. به ویژگی های مثبت خودت فکر کن و آنرا در ذهنت پرورش بده.

 

 وقتی حسادت می‌کنید و وجودتان از انزجار پر می‌شود یک لحظه بایستید و مشاهده گر باشید

این منم که از بیرون من درونم را مشاهده می‌کنم، منی که حسادت می‌کند…منی که به خاطر حسادت از خشم و احساس بد پر شده، بیقرار است … من (نفس ) تقصیری ندارد آنقدر در کودکی در روند پیش نویس زندگی مقایسه شده که اکنون حسادت بخشی از ساختارش شده است . در این گونه مواقع تلاش بیش از حد برای حسود نبودن هم نوعی هرز انرژی می‌باشد تنها کاری که فرد باید انجام بدهد مشاهده‌گری است. 

در اینگونه مواقع آگاهانه کانون توجه ات را از آنچه باعث آزارت شده برمی داری و برخواسته ات قرار می دهی. افراد بزرگ از احساس اکنون و اینجا بزرگترند، یعنی می توانند با احساس خواسته شان در آینده هماهنگ شوند. لذا از این لحظه حسادت گذر می کنند چون می دانند در آینده  احساس حسادت جایی ندارد.

 

به طور مثال فرض کنید امروز نسبت به همکارتان به شدت منزجر بودید، افکاری از این جنس که او زیرآب تان را پیش رییس می زند، اهل خود شیرینی است و … ذهن تان را مسموم کرده و حتی وقتی به خانه برمی گردید نمی توانید از این افکار منفی خلاص شوید. اول از همه خودتان را به خاطر این حد از انزجار قضاوت نکنید، کافی است به مراقبه بنشینید و تصویری از آینده ایده ال تان را تجسم کنید، احساس تان را به لحظه مورد نظر ببرید ، از لحظه اکنون بزرگتر شوید و تمام توجه و تمرکزتان را به لحظه مورد نظر معطوف کنید.

 مشاهده یک دانه است ولی بعد از یک دوره طولانی ممارست، رشد و انتظار در پیش است . با مراقبه دانه می‌کارید، با مداومت دانه رشد می‌کند به مرور تبدیل به گیاهی زیبا می‌شود

 کاشتن دانه کاری ندارد بسیار ساده است اما نگهداری از گیاه برای گل دادن چیزی است که نیاز به صبوری و مداومت دارد

 آیا می‌توانید مجبورش کنید که سریعتر گل بدهد؟

 آیا می‌توانید مجبورش کنید علف‌های هرز اطرافش رشد نکند؟

 اگر علف‌های هرز را با عشق هرس کنید،به موقع به گیاه آب، کود بدهید واجازه دهید نور مناسب را دریافت کند،  به مرور زمان گیاه رشد می‌کند و روزی که انتظارش را ندارید به صورت غیر منتظره شاهد گل دادن گیاه خواهید بود.

 

به شما پیشنهاد می شود کتاب تغییر شخصیت من  را مطالعه کنید. همچنین پکیج از عزت نفس تا ارتباط موثر را تهیه تا به صلح درونی با خود و دیگران دست یابید.

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

 

 

 

  

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سندرم ایمپاستر (فریبکار) یا خودویرانگری چیست ؟ (از شناخت تا درمان )

 

سندرم ایمپاستر (impostor syndrome) یک پدیده‌ی روانی است که در آن افراد نمی‌توانند موفقیت‌های خود را بپذیرند. بر خلاف آنکه دیگران از بیرون او را تشویق می کنند و او را فرد موفق و لایقی می دانند، خود فرد تصور می‌کند که لیاقت اینهمه تعریف و تمجید را ندارد و حتی اگر محصول، خدمت یا اثری به دیگری عرضه کند با خودش فکر می کند که این محصول آنقدرها هم که باید ارزشمند نیست، یا سخنرانی که در دانشگاه داشتم آنقدرها هم مطالبش مفید نبود، این فرد حتی در قبال دریافت پول از دیگران در برابر خدماتی که ارائه می دهد احساس بدی دارد و با خودش فکر می کند که فریبکار است و مدام نگران این است که از طرف دیگران در مورد قیمت یا نوع محصولی که ارائه کرده، مورد بازخواست قرار گیرد، به همین دلیل حتی اگر خدمات با کیفیتی ارائه دهد سعی می کند با کمترین مبلغ آن را بفروشد.

 

آنچه دیگران در مورد شما فکر می کنند و آنچه خودتان در مورد خودتان فکر می کنید:

 

تا بحال شده که دیگران از شما تعریف و تمجید کنند و شما به صورت سطحی این نوازش را دریافت کنید ولی در اعماق ناخودآگاه تان فکر کنید:

 اینقدرها هم که این فرد فکر می کنه کار من خوب نبود ،

یا احساس کنید که این تمجید و تحسین را از سر تکلیف انجام میده و از ته دلش نیست،

یا اینکه اینها را میگه، شاید میخواد از من یه چیزهایی بدست بیاره وگرنه نیاز به اینهمه چاپلوسی نیست…

اشتاینر در اقتصاد نوازشی، به این موضوع رد نوازش می گوید …

کلاود اشتاینر بر این باور است که همه ما در دوران کودکی تحت تلقین و آموزش والدینمان در پنج قانون محدود کننده و بازدارنده در مورد گرفتن و دادن نوازش، مورد آسیب قرار گرفته ایم. که این پنج باور محدود کننده به شرح ذیل است:

1-وقتی که می توانی نوازش بدهی، از دادن نوازش خودداری کن.

2-وقتی که به نوازش احتیاج داری، آن را طلب مکن.

3-وقتی که نوازش می خواهی اگر هم به تو بدهند آن را نپذیر.

4-وقتی که نوازش نمی خواهی آن را طرد نکن.

5-به خودت نوازش نده.

 

این پنج قانون، روی هم رفته اساس آن نظریه ای است که اشتاینر آن را اقتصاد نوازشی می نامد. یکی از موارد اقتصاد نوازشی که به این سندرم مربوط است این است که وقتی دیگران به ما نوازش می دهند آن را نمی پذیریم و خودمان را لایق دریافت این نوازش نمی دانیم، این یکی از موانعی است که باید در پیش نویس زندگیمان مورد بازبینی قرار دهیم و با آگاهی به آن به مرور زمان آن را اصلاح کنیم.

 

به این موارد توجه کنید :

-فرد خلاقی که محصولی منحصر به فرد را تولید و برای فروش به عرضه گذاشته است.

-نویسنده‌ای که با زحمت زیاد کتاب بسیار پرمحتوایی نگاشته است.

– استادی که مطالعات و آگاهی های بسیار زیادی دارد و برای سخنرانی در حضور سایر اساتید دعوت شده است.

هر سه این افراد از نظر دیگران مورد تایید هستند و اثر خارق العاده ای برای ارائه دارند ولی متاسفانه نگاهی که دیگران به آنها دارند خودشان به خودشان ندارند. به همین دلیل حاضرند محصول و اثر خود را با کمترین قیمت بفروشند چون در صورت اعلام قیمت بالا، ترس از این را دارند که دیگران آنها را فردی فریبکار قلمداد کنند. و یا در زمان ارائه سخنرانی در حضور اساتید دیگر ترس از قضاوت و کافی نبودن دارند.

 

مثالی از سندرم ایمپاستر

 

فردی را در نظر بگیرید که خود را برای سخنرانی مستعد می داند و در ابتدای سخنرانی با اعتماد به نفس بالا مطالب خود را ارائه می دهد ولی در میانه سخنرانی متوجه می شود که در جمع حضار فردی با تحصیلات دکترا  و آگاهی زیاد نشسته است، از اینجا به بعد شاید خود را کافی نداند و ادامه صحبت هایش با تامل و ترس همراه شود که نکند از طرف فرد مورد نظر مورد قضاوت قرار گیرد، این فرد دارای سندرم ایمپاستر است و در ذهنش شروع به خودویرانگری می کند و کیفیت کلام و اثر سخنانش به مرور پایین می آید تا جایی که سایر افراد جمع متوجه افت کیفیت مطالب سخنران می شوند.

 

مثالی دیگر از سندرم ایمپاستر

 

شاید بارها برایتان پیش آمده که اثری بسیار با ارزش را به قیمتی ارزان از یک هنرمند دریافت کرده اید، حتی او حاضر است آن را رایگان در اختیار شما قرار دهد زیرا از درون به خودش و ارزشهایش واقف نیست، یا فردی که تخصصی در حوزه کامپیوتر دارد و ساعتها وقتش را در اختیار شما قرار می دهد و مشکل سیستم شما را رفع می کند، دست آخر وقتی از او در خصوص حق الزحمه اش می پرسید ، حاضر به ارائه قیمت کارش نیست و با جملاتی مثل اینکه هر چقدر خودتان صلاح می دانید پرداخت کنید به شما نشان می دهد که برای کار و وقتش ارزشی قائل نبوده است. و برعکس افرادی را می بینید که از ابتدا مبلغی قابل توجه برای خدماتشان اعلام می کنند و برای محصول ، خدمات و وقتی که برای شما صرف می کنند کاملا ارزش قائل هستند.

 

روی صحبت در اینجا با افرادی است که خودپنداره ضعیفی از خود دارند و هیچوقت خودشان را کافی نمی دانند. مثلا فردی که در محیط کار 8 ساعت به صورت مداوم کار می کند و تلاش می کند گزارش و اثری عالی به مدیر خود ارائه دهد، اگر در ساعتی از روز بیکار باشد ، قدری استراحت کندو یا بنا به هر دلیلی به خود فرصتی برای آرامش و حتی خواندن جملات تاکیدی مثبت و انگیزشی دهد، احساس بدی پیدا می کند و گمان می برد که در کارشان کوتاهی کرده و فردی فریبکار است. این افراد در پایان روز از خودشان راضی نیستند و گمان می کنند کارشان به حد کافی خوب و کامل نیست.

 

راه حل و درمان سندرم ایمپاستر

 

راه درمان هر مشکل آشنایی دقیق و آگاهی نسبت به موضوع است. پس اگر شما یک ایمپاستر هستید، شناخت و آگاهی برای شما بسیار کلیدی است. بعضی از افراد فکر و ذهنیت خود را باور می‌کنند، اینگونه که اگر احساس می‌کنند احمق هستند، نتیجه می‌گیرند واقعا احمق هستند و در این چاه تیره و تار افکار خود غرق می‌شوند. وقتی به درک و شناخت از احساسات خود برسید، می‌توانید به مرور به آنها غلبه کنید و از این افکار سمی جلوگیری کنید.

تمرینی که برای خروج از این سندرم وجود دارد این است که احساس لیاقت را به مرور در خود گسترش دهید و برای کوچکترین کار خود ارزش قائل شوید.

 به طور مثال اگر کار کامپیوتری برای فردی انجام می دهید و تا بحال کار خود را بی ارزش قلمداد می کردید و از نظر شما این یک کار ساده است که ارزش قیمت گذاری ندارد، برای غلبه بر این باور محدود کننده دفعه بعد یک مبلغی که از نظر ذهنتان پذیرفته است برای ارائه خدمت خود درخواست کنید. این مبلغ را طوری تعیین کنید که والد درونتان برچسب فریبکار بودن به شما نزند. این اولین قدم برای شما که از ارائه خدمات رایگان به خدماتی با مبلغ جزیی رسیده اید، بسیار موثر خواهد بود . به مرور زمان که از درون احساس لیاقت بیشتری پیدا می کنید قادر خواهید بود برای خدماتتان مبلغ بالاتری ارائه دهید و راه خروج از این سندرم با تمرین امکان پذیر خواهد بود .

حتما در زندگیتان با هنرمندانی روبرو شده اید که یک تابلویی که از نظر شما بسیار ساده است را با قیمتی بسیار هنگفت برای فروش گذاشته است. شاید با خودتان فکر کنید واقعا این اثر اینقدرها ارزش ندارد! یا چه کسی حاضر است اینهمه پول برای چنین اثر بی معنا و ساده ای پرداخت کند. ولی در کمال ناباوری می بینید که افراد زیادی هستند که برای این اثر پولهای بسیار هنگفتی پرداخت می کنند، چون خود صاحب اثر به کارش باور دارد، کارش را ارزشمند می داند و به میزانی که او کارش را ارزشمند و خودش را لایق دریافت این پول می داند مشتریان به راحتی حاضر به خرید محصولش هستند.

 

به شما پیشنهاد می شود کتاب تغییر شخصیت من که مطالب بسیار ارزشمندی در خصوص رسیدن به عزت نفس و گذر از خودویرانگری دارد را مطالعه کنید همچنین پکیج از عزت نفس تا ارتباط موثر به شما کمک می کند شخصیتی سالم از خود بسازید.

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

 

 

 

 

 

 

چگونه از فکر یک رابطه تمام شده رها شوم ؟

در یکی از کلاس های تحلیل رفتار متقابل یکی از شاگردان در خصوص رابطه تمام شده اش ناراحت بود و دوست داشت بداند چرا نتوانست این رابطه را حفظ کند و حالا چگونه می تواند از فکر آن رابطه تمام شده رها شود ؟

او اینگونه توضیح داد، رابطه ای عالی و پر از شور و شوق و اشتیاق را با فردی شروع کردم. در ابتدای رابطه پر از انرژی ، حس هیجان و عشق بودیم، احساس می کردم این همان شخص رویاهایم است که بعد از سالیان سال وارد زندگیم شده ، بعد از مدتی که از رابطه مان گذشت، بر سر موضوعات بسیار سطحی از من ناراحت می شد، مثل اینکه چرا در فلان ساعت جواب تلفن من را ندادی ، چرا مدت طولانی پشت خطی شما بودم با چه کسی صحبت می کردی ؟

چند مرتبه تلاش کردم که او را با استدلال و منطق نسبت به پوچ بودن افکارش و شک های بی مورد آگاه کنم ولی یکبار که با عدم پاسخ مجدد من روبرو شد دیگر این استدلال که در آن ساعت استراحت می کردم و گوشی موبایلم را سایلنت کرده بودم در ذهنش نپذیرفت و حتی حاضر به شنیدن استدلال های من نشد.

از آنجایی که در این رابطه همه چیز خوب و پرفکت بود، راستش بستن پرونده رابطه در ذهنم کاری سخت به نظر می رسید و بارها به این موضوع که چه کار کنم که او مجدد به رابطه برگردد و پی به اشتباه خود ببرد، فکر می کردم، ولی متاسفانه این پروسه فقط انرژی من را هدر می داد و یکی از نشتی های انرژی من در بازه طولانی مدت بود.

افکاری که مدام در سرم تکرار میشد اینگونه بود :

چرا آخر رابطه به این خوبی باید با افکار منفی بیخودی تمام بشه !

چطور میشه طرز فکر یک آدم شکاک را تغییر داد !

چرا باب گفتگو را خودش یکطرفه بست ! چطور تونست با بی احترامی رابطه را ترک کنه !

واقعا که ! بعضی افراد حتی سواد تمام کردن یک رابطه را ندارند !

 

گاهی برایش طلب خیر و شادی می کردم و سعی می کردم او را با عشق رها کنم تا به سمت سرنوشت خود برود، و گاهی دلم می خواست گوشیم را بردارم و ببینم دوباره به من پیام داده و میخواهد که به رابطه برگردد و از اینکه اینگونه رابطه را به بن بست رسونده عذرخواهی کنه ! و من قطعا او را خواهم پذیرفت …. ولی در تمام مدت هیچ خبری از او نشد، خوب می دانستم همه این افکار باعث هرز رفتن انرژی ذهنی من می شود و قطعا این هدر رفتن انرژی، نتیجه منفی در محقق کردن زندگی دلخواهم خواهد داشت.

چه کار باید بکنم؟

آیا باید بیشتر برای حفظ رابطه تلاش می کردم؟

چگونه افکارم را از یک رابطه تمام شده رها کنم ؟

 

در دوره های تحلیل رفتار متقابل ما همیشه به دانشجویان تاکید می کنیم، تغییر افراد از حوزه اختیار شما خارج است ، به هیچ وجه انرژی خود را صرف تغییر دیگران نکنید، گفتگو در یک رابطه قطعا بسیاری از سوتفاهمات را رفع خواهد کرد و به دوام رابطه کمک می کند ولی وقتی یک فرد به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن صحبت های شما نیست، انرژی خود را در این رابطه هدر ندهید. چرا که افراد با توجه به پیش نویس زندگیشان و تجربه خیانت در رابطه های مختلف، ذهنشان شرطی شده و پذیرش منطق شما و صحبت بالغ به بالغ با این افراد به نتیجه نخواهد رسید.

ذهن با ترفندهای مختلف شما را به دام می اندازد و تلاش می کند شما را بی ارزش جلوه دهد…

چطور نتوانستی رابطه به این خوبی را حفظ کنی ؟!

آگاه باشید که این کار والد درون است،  او آنقدر حس بی ارزشی درونی را به شما القا می کند تا شما را از پا دربیاورد .

 

مواظب گفتگوهای درونی و چوبی که والد درونتان به دست گرفته و به جان شما افتاده باشید. خروج از این مرحله و رسیدن به حس آرامش، نیازمند صرف انرژی آگاهانه زیاد می باشد. هر چند در این قسمت زندگی باید انرژی زیادی صرف کنید تا حریف والد درونتان بشوید و او را خاموش کنید ولی ارزشش را دارد، چون به میزانی که شما در این زمینه تمرین می کنید ذهن شما در راستای خودارزشمندی قوی تر می شود.

 

9 حقیقتی که در زمان اتمام یک رابطه بهت خیلی کمک می کنه :

 

1-شما قبل ازشناختن اون فرد داشتی زندگیتو می کردی، بعد از اون هم می تونی

2-شما قبل از اون فرد آدم ارزشمندی بودی بدون اون هم ارزشمند خواهی بود و هویت تو وابسته به او نیست

3-اگر دست از خیال پردازی های عاشقانه در مورد اون فرد برداری و با بالغ شخصیتت قضایا را نگاه کنی می فهمی که اونقدرها هم که فکر می کردی اون آدم رویایی و رومانتیکی نبوده

4- به خودت به طور مداوم یادآوری کن که دوست داشتنی هستی.

5-اگر پایان داستان زندگیت (همانطور که دوست داری ) را با خودت مرور کنی تغییر فرکانس در تو اتفاق می افته و به آرامش می رسی

6-برای فراموش کردنش نیاز به اتمام حجت او نداری ، خودت می تونی با خودت به نتیجه برسی

7-از برگشتن به رابطه ای که بهت آسیب زده، انتظار نتایج متفاوت نداشته باش

8- از این فرصت برای شناخت بیشتر خودت استفاده کن و دقیقا بنویس از رابطه بعدیت چی میخوای،نه اینکه چی نمیخوای.

9- این نکته آخر را هزار بار با خودت تکرار کن : “به کمتر از لیاقتت بسنده نکن”

 

 

مراحل رسیدن به خودارزشمندی درونی

 

1-نوشتن افکار منفی

در خصوص مثالی که در بالا ذکر شد لطفا قلم و کاغذی بردارید و دقیقا از خودتان سئوال کنید که چرا حس خوب شما به محض از دست دادن یک رابطه، به حس بد تبدیل شد؟

 آیا  احساس لیاقت من به عوامل بیرونی گره خورده است ؟ چرا به محض از دست دادن آن عامل بیرونی تمام احساس ارزشمندی من به یکباره فرو ریخت؟

و هر سئوال دیگری که به ذهنتان می رسد را روی کاغذ ذکر کنید…

 

2- پاسخ به سئوالات ذهن درباره منطق اشتباه او

ذهن تحلیلی شما هزار و یک دلیل برای عدم ارزشمندی شما می آورد و شما باید با منطق ( با بالغ شخصیت درون ) پاسخ تمام سوالات او را بدهید. گاهی ممکن است بالغ شما آلوده به والد باشد و پاسخ های شما ، برای ذهن تحلیلی تان منطقی نباشد و به بن بست برسید ، کاغذ تان را پاره کنید و خودکارتان را به گوشه ای پرت کنید و دلتان همان رابطه را بخواهد، اینجا باید مطمئن باشید کودک درونتان وارد صحنه شده و همان اسباب بازی اش می خواهد و هیچ منطقی را از بالغ نمی پذیرد. اگر می توانید با کودک درونتان صحبت کنید و تلاش کنید او را آرام کنید ولی اگر کودک حاضر به شنیدن صحبت های شما نشد، دست او را بگیرید و فعلا به یک پیاده روی دعوتش کنید. یا نوشیدن یک چای و قهوه … شاید فعلا گفتگو با این کودک گریان ولجباز بیفایده باشد ولی در فرصتی مجدد سعی کنید با بالغ شخصیت، ذهن تحلیلی تان را به چالش بکشید و والد درونتان را خاموش کنید.

 

3- به چالش کشیدن ذهن تحلیلی

در کتاب پاردایم تحول زندگی در خصوص ذهن تحلیلی صحبت کردیم و نحوه شکل گیری آن را به صورت کامل توضیح دادیم . عبور از ذهن تحلیلی و رسیدن به ناخودآگاه چالشی است که باید توسط شما برنامه ریزی شود و شاید در ابتدا به نظر برسد که تغییر سخت است ولی تلاش کنید این جمله را با خودتان تکرار کنید که من تحت کنترل ذهن نیستم بلکه ذهنم تابع و در کنترل من است.

روی کاغذ بنویسید که اکنون می خواهم معتقد باشم که ایجاد دگرگونی و تغییر برایم آسان شده و من با کار کردن روی ذهنم، شخصیتم را تغییر خواهم داد.

4- پارادایم تحول زندگی

وجه کودک شخصیت به دنبال امنیت است، در این مثال فرد امنیت را در آغوش دیگری می بیند و تلاش می کند این آغوش امن را از دست ندهد، وقتی به افراد رها بودن و عدم وابستگی آموزش داده می شود در ابتدا وجه کودک شخصیت شان نمی پذیرد، کودک از ابتدا به دنبال امنیت بوده و حاضر است هر کاری بکند تا این آغوش را از دست ندهد. این مرحله از تغییر شخصیت، شاید سخت ترین بخش از پارادایم تحول باشد ولی با تکرار امکان پذیر است. تلاش کنید حس خوبتان را به میدان امکان درونتان گره بزنید و بند ناف روانی تان را از افراد جدا کنید. نوشتن عبارت های تاکیدی مثبت و زمزمه کردن آنها به برنامه ریزی مجدد ذهن ناخودآگاه شما کمک خواهد کرد به شرطی که بتوانید با بالغ شخصیت تان دلیل های منطقی برای ذهن تحلیلی تان بیاورید و والد شخصیت تان را خاموش کنید. به محض اینکه از ذهن تحلیلی عبور می کنید و وارد ناخودآگاه می شوید، عبارت های تاکیدی مثبت در او نفوذ می کند و پذیرش آسان خواهد بود.

5- تکرار ، تکرار ، تکرار

تمام مراحل بالا در حد دانش تئوری آسان به نظر می رسد و البته در عمل هم کاری سخت نخواهد بود به شرطی که در یک بازه زمانی تکرار شود. همانطور که در کتاب پارادایم تحول زندگی در خصوص تغییر شخصیت و سیم کشی های مربوط به نورون های مغزی توضیح داده شد، نورون هایی که با هم شلیک نشوند قطعا فعال و روشن نخواهد ماند. برای تغییر مدارهای سیناپسی در ذهن بایستی این پروسه تکرار شود تا این مدارها مستحکم شوند و این یک فرایند تکاملی است که بازه تغییر آن برای افراد  مختلف متفاوت خواهد بود. سفر تغییر یک سفری به درازای یک عمر است و به میزانی که شخصیت شما تغییر می کند و پیش نویس زندگیتان اصلاح می شود ، شما زندگی بهتری را تجربه خواهید کرد.

نکته آخر:

 

یادتان باشدانسانها منظور عشق هستند نه خود عشق ، تو می توانی این عشق آتشین را به هر کس دیگری ببخشی ، بگذار آن فرد  برود. خداوند جریان ظهور عشق تو را در جای دیگر و کالبد دیگر و چهره ای دیگر برایت نمایان خواهد کرد.شعله عشق را در دلت خاموش نکن ، درجستجوی راز و رمز جهان باش و به سرچشمه اصلی عشق متصل شو تا تو را به صاحب واقعی عشق که لیاقت تو را دارد متصل کند.قلبت را برای عشق، همیشه باز نگه دار تا فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند.

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بخشش والدین – مجموعه داستان تو (26)

به خاطر کودکی دردآورش، بخشش والدینش برایش کاری دشوار بود، او خوب می دانست تنها راه نجات روحش، عشق و آرامش است، از من تمرینی خواست تا بتواند از اینهمه خشم و نفرت رها شود. به او گفتم قبل از تمرین رهایی، باید به این موضوع آگاه باشی که پدر و مادرت از روی ناآگاهی و بر مبنای پیش نویس زندگیشان با تو رفتار کردند، این رفتار کاملا ناخودآگاه بوده و تا زمانی که نتوانی کودک آسیب دیده درون آنها را با چشم دل ببینی و نوازش کنی، بخشش برایت کاری سخت خواهد بود. اما اگر پدر و مادرت را بچه کوچک سه یا چهار ساله ای تصور کنی که وحشت زده است و به دنبال محبت می گردد و نمی داند به کجا پناه ببرد، بخشیدن این کودک آسانتر خواهد بود. بازوانت را دراز کن، بدن این کودک کوچک لرزان را در آغوش بگیر ، نوازشش کن و قربان صدقه اش برو. عمیقا به چشمان این بچه نگاه کن ! تنها چیزی که از تو می خواهد عشق است.

 

درک این موضوع که دلیل رنجش تمام افراد در رابطه به عاملی از زخم های دوران کودکی آنها برمی گردد و این افراد نه به این دلیل که افراد ظالمی بودند، زندگی شما را سیاه کردند بلکه به این دلیل که خود زخمی یک آسیب در دوران کودکی بوده اند، شما را به مرحله بخشش خواهد رسانید.

اگر نمی توانید بدون قضاوت، دیگران را ببخشید و دست از نفرت و خشم بردارید باید بدانید که این ویژگی منفی دیگری که موجب خشم و نفرت شما شده، اکنون در وجود خود شما نیز وجود دارد و در واقع شما از بخشی از نیمه تاریک وجود خودتان متنفرید. و تا زمانی که فرایند شفا این بخش از وجودتان را نیاموزید، عشق و آرامش را تجربه نخواهید کرد. در واقع بخشش دیگرانی وجود ندارد ، هر چه هست در درون خودتان است. دادگاه و محکمه ای بیرون از شما برای دیگران وجود ندارد. در این دادگاه قاضی، مجرم، وکیل و شاهد همه خودتان هستید و در این محکمه قرار است خودتان و بخشی از خودتان که در دیگران است شفا یابد.

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

بیشتر بخوانید :

مجموعه داستان تو 

 

اگر می خواهید با پیش نویس زندگی بیشتر آشنا شوید و به مرحله عشق به خود و دیگران دست یابید پیشنهاد ما این است که پکیج از عزت نفس تا ارتباط موثر را تهیه بفرمائید

 

 

عشق به خود (بدون قید و شرط ) چگونه امکان پذیر است ؟

وقتی صحبت از عشق به خود می شود برای بعضی از افراد این موضوع سهل و ساده به نظر می رسد ولی افراد بسیار زیادی هستند که نمی توانند خودشان را عمیقا دوست داشته باشند و عشقی بدون قید و شرط نسبت به خود را تجربه کنند .

 

  • البته منظور ما از دوست داشتن و عشق به خود تنها در زمان سرخوشی و پیروزی نیست، اینکه همه چیز به کام ما باشد، مثلا یک رابطه عاطفی عالی داشته باشیم ، پارتنرمان بی وقفه به ما توجه کند ، به طور مستمر برایمان گل بخرد، راه و بیراه تلفنی جویای احوال ما باشد، دوست داشتن خود هنری محسوب نمی شود. در اینگونه مواقع هر کسی می تواند عمیقا عشق به خود را تجربه کند.
  • اینکه فروش ما از تمام همکاران و رقیبان بالاتر باشد، شدیدا مورد توجه رییس مان باشیم، مدام توجه و نوازش از بابت مفید بودنمان دریافت کنیم عشق به خود کاری سهل و امکان پذیر می باشد.
  • اینکه بهترین لباس جمع مهمانی را ما به تن کرده باشیم ، آرایش به صورت مان نشسته باشد و مورد تعریف و تمجید در جمع قرار بگیریم، عشق ورزی در آینه و قربان صدقه خود رفتن نیز کار آسانی به نظر می رسد.

در واقع وقتی همه چیز روبراه است دستاوردهایمان و نقاط قوت مان آنقدر زیاد است که هورمون شادی آور دوپامین در بدنمان اتوماتیک ترشح می شود و عشق و توجه از بیرون باعث ترشح هورمون اکسی توسین می شود. این هورمون های شادی آور و عشق حال ما را خود به خود خوب می کند ولی در اکثر اوقات اینچنین نیست. گاهی فروش به هر دلیلی پایین می آید، در رابطه عاطفی دچار طردشدگی می شویم، بحران های مالی و شکست اتفاق می افتد در اینگونه موارد ضعف، شکست و محدودیت ما را به مرز تنفر از خود می کشاند.

 

در تمام موارد بالا احساس لیاقت و ارزشمندی ما به عوامل بیرونی گره خورده است ، یعنی احساس ارزشمندی من توسط میزان و درجه توجه پارتنرم تعریف می شود. به محض اینکه شدت عشق و نوازش در رابطه عاطفی کم می شود، احساس خودخوری و عدم کافی بودن در ما بالا می زند.

 

اکثر افراد در اینگونه مواقع دنبال ایراد و اشکالی در خودشان هستند،

چرا من نمی توانم یک رابطه عمیق و طولانی مدت عشقی داشته باشم!

من آنقدر که باید خوب و دوست داشتنی نیستم، وگرنه طرد نمی شدم !

از اینکه نتوانستم این رابطه را حفظ کنم احساس گناه می کنم !

از اینکه او توانست با احساسات من بازی کند، از خودم متنفرم .

چرا خودم را کوچک کردم و بهش پیام دادم! این بی توجهی و عدم پاسخ مرا حسابی کلافه کرده است و از خودم متنفرم.

 

و آنقدر این احساسات تکرار می شود که باور می کنیم به حد کافی خوب نیستیم.

این احساس عدم کفایت، وقتی به مقایسه زندگی مان با دیگران می پردازیم بیشتر شعله ور می شود. من چرا باید با اینهمه زیبایی، جمال ، کمالات تنها باشم ولی فلانی که یک صدم من هم نیست اینهمه خوشبخت باشد!

واقعا در اینگونه مواقع به خودتان چه می گویید؟ آیا می توانید خودتان را با تمام نقاط ضعف، شکست و محدودیت دوست داشته باشید ؟

آیا می توانید بدون قید و شرط همان گونه که هستید خودتان را بپذیرید ؟

 

پاسخ خیلی از افراد به این سوال بدین صورت است : آخر خودم را چگونه دوست داشته باشم ! نه رابطه خوبی! نه شرایط مالی ایده آلی ! نه زندگی که در خور و شایسته من باشد!

شاید از نظر خیلی از افراد عشق به خود منوط به کسب دستاورد و نتیجه باشد، وقتی دستاوردی در میان نباشد قطعا عشق ورزی غیرممکن است . در صورتی که این فرضیه ذهنی کاملا اشتباه است و نتیجه تلقیناتی است که از دوران کودکی در پیش نویس زندگیمان و در بخش والد شخصیت مان درون ریزی شده است. در همان زمانهایی که خوب بودن ما منوط به کسب نمره بالا شده است .

عشق بدون قید و شرط به خود چگونه امکان پذیر است ؟

 

وقتی تمام نورون های مغزی و تمام سیم کشی های مربوطه از دوران کودکی بر مبنای ارزشمندی ما به عوامل بیرونی گره خورده، تغییر این مسیرهای عصبی شاید کمی زمانبر باشد ولی به شما اطمینان می دهم که کاملا امکان پذیر است .

وقتی فردی را بی نهایت دوست دارید و واقعا عاشق او هستید چگونه با او برخورد می کنید؟ خیلی از افراد در برخورد با کسانی که عاشقشان می شوند این عبارت را به کار می برند، من تو را به خاطر خودت دوست دارم و حاضرم هرجایی و با هر شرایطی با تو زندگی کنم.

آیا می توانید این دیالوگ را با خودتان داشته باشید ؟ آیا می توانید خودتان را همانگونه که هستید و بدون قید و شرط دوست داشته باشید ؟

بعضی از افراد فقط وقتی می توانند خودشان را دوست داشته باشند که کنار دلداده خیالی شان قدم بزنند، ماشین رویاهایشان را سوار شوند، و یک زندگی با بالاترین استانداردها تجربه کنند. دوست داشتن چنین فرد خیالی، سهل و آسان است و برای هر کسی امکان پذیر است.

یکبار از خودتان بپرسید واقعا دوست داشتن خودم چه شکلی است ؟ اگر خودم را بدون قید و شرط دوست داشته باشم چه حسی دارم ؟

به قول اریک فروم عشق ورزی یک مهارت است و مثل هر مهارت دیگری نیاز به تمرین دارد. وقتی شما تمام نورون های مغزی خود را در راستای عشق ورزی فعال می کنید و به مدت چند هفته تمرین می کنید که این نورون ها را روشن نگه دارید قطعا این مهارت در شما رشد و توسعه پیدا خواهد کرد. وظیفه اصلی انسان در زندگی این است که خودش را متولد کند،این کار نیازمند شجاعت ، عمل،  تعهد و مسئولیت پذیری بالایی است. عشق یک هنر است و به مهارت آموزی نیاز دارد مثل موسیقی، نقاشی ، نجاری …

عشق ورزی به خود باعث می شود در تمامی جنبه های زندگی روشنایی بیشتری را تجربه کنید،و زندگی با معناتری را تجربه کنید.

اگر خودتان را دوست داشته باشید در زمانی که مشکلات و شکست به شما فشار می آورد تحمل شما در برابر شداید بیشتر می شود ، راحت تر خودتان را می بخشید و احساس گناه در شما از بین می رود .

از شر افکار خودتخریب گری خلاص خواهید شد و طرز فکر سالم تری خواهید داشت.

در ارتباط با دیگران قطعا موفق تر خواهید بود چرا که عشق به دیگران فقط از طریق عشق به خود امکان پذیر است و تا عشق به خود را تجربه نکنید هر گونه ادعایی مبنی بر عشق به دیگران فرضیه ای باطل است و اینگونه عشق ها قطعا بر مبنای یک خلا درونی و نیاز و گمشدگی می باشد. پس برای رسیدن به عشق باید آن را ابتدا در درون خودتان تجربه کنید.

 

 

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

موهبت تنهایی چگونه باعث افزایش خودآگاهی و رشد انسان می شود؟

برخی از روانشناسان تنهایی را بخشی از شرایط انسانی می دانند که اگرچه دردناک است، اما ممکن است باعث افزایش خودآگاهی نیز شود.

وقتی افراد به هر دلیلی موفق به برقراری ارتباط به دیگری نمی شوند. و یا رابطه برقرار می شود ولی  به هر دلیلی به مشکل بر می خورد، رابطه قطع و یا یک طرفه می شود در واقع فرد انرژی و توجهی که از طرف مقابل دریافت می کرده را دیگر نخواهد داشت و حس بسیار بدی بر فرد مستولی می شود،. اگر شما هم این حس را تجربه کرده اید،

در این مواقع از خودتان بپرسید، الان که تنها هستم چرا این حس بد بر من غالب شده ! یعنی من از مصاحبت با خودم لذت نمی برم ! یعنی من حاضر نیستم ساعتی باخودم تنها باشم !

 

اگر بتوانید به این موضوع آگاه شوید که طرف مقابلتان با عدم توجه به شما چه لطف بزرگی در حقتان کرده با تمام وجود او را ستایش خواهید کرد . او با این رفتارش به شما یادآوری می کند که چقدر شما از با خود بودن احساس بدی دارید ! او به شما یادآوری می کند که تو حاضر نیستی ساعتی با خودت تنها باشی ، تو حتی تحمل یک روز تنها زیستن با خودت را نداشتی چطور انتظار داری من یک عمر کنارت باشم !!! تو از خودت فرار می کنی، من چطور جذب تو شوم !

 

آیا اینکه با خودت به صلح برسی ، خودت را بپذیری، خودت را نظاره کنی و دوست داشته باشی سخت است !؟ شاید بله شاید خیر …. نه می شود گفت سخت است نه آسان ، بلکه تمرین می خواهد ، تمرینی که نیاز به تکرار دارد.

 

سوالی که از خودت هر لحظه باید بپرسی ، بنویسی و پاسخ دهی، این باشد :

 

چرا من با او خیلی حالم خوبه ! ولی با خودم ( اسمت را بنویس ) حالم خوب نیست ؟

 

چرا وقتی قرار است با هم رستوران برویم با شوق و ذوق دوش می گیرم ، بهترین لباس ها را می پوشم و عطر می زنم ولی وقتی با خودم هستم یا حال بیرون رفتن ندارم یا اینکه اگر بروم مدام توجهم به تنهایی و بی کسی خودم است ؟

 

چرا به خاطر او حاضرم مسافت طولانی را رانندگی کنم تا به مقصد مورد نظر برسم ولی به خاطر خودم حتی حاضر نیستم ماشینم را استارت بزنم ؟

 

چرا برای او کادو می خرم ، برایش تولد می گیرم ، گل می خرم ولی در تنهایی حاضر نیستم حتی یکی از این کارها را برای خودم انجام دهم ؟

 

یا اگر گاهی این لطف ها را برای خودم می کنم ، حسم به همان اندازه عالی نیست ، چرا هورمون اکسی توسین (هورمون شادی آور عشق ) در وجودم ترشح نمی شود ، چرا با تمام آن شور و اشتیاقی که او را دوست دارم، نمی توانم خودم را دوست داشته باشم ؟

 

چرا واقعا ؟ آیا او را بیشتر از خودم دوست دارم ؟

 

چرا نمی توانم خودم را به اندازه یک غریبه دوست داشته باشم ؟

 

به تمام سوالات خودشناسی بالا پاسخ بده و ساعتها به آن فکر کن.

موهبت تنهایی

تو باید به این درک برسی که زندگی یک سفر است و تو الان بخشی از این سفر هستی که باید با تنهایی خودت دوست شوی ، باید درس تنهایی را بیاموزی . درس این بخش این است که زخم های وجودت را درمان کنی و از آن بخش از وجودت که از تو تنفر دارد آگاه شوی و موهبت آن را دریافت کنی.

 

بعضی ها می گویند، اوووه، چه مسخره ! چگونه ! چگونه می شود از تنهایی لذت ببرم ؟ چه چیزی به خودم بگویم ؟ زندگی شور، حرارت، عشقی می خواهد. دو کلام عاشقانه ، یک مهمانی دورهمی با خانواده همسر که کلی احترام دریافت کنم، یکی دوتا بچه و….

 آخر تنهایی چه موهبتی دارد!

پاسخ این است که قرار نیست تو تنها باشی و تمام آنچه آرزویت است را دریافت نکنی ، فقط قرار است آن بخش از وجودت که از آن نفرت داری درمان شود و تازمانی که این بخش درمان نشود در بیرون از خودت عشقی دریافت نخواهی کرد، چون جهان آینه تمام نمای درون تو است.

 

گاهی ترس از گذر زمان تو را به وحشت می اندازد ، اوووه خدای من ، پس کی من می خواهم از تنهایی رها شوم! 30 سالم شد! 40 سالم شد ! همه خواهر و برادرهایم ازدواج کردند ، همه بچه دار شدند، من هنوز مجردم ، باید کاری بکنم ، مهمانی شرکت کنم ، جایی حضور یابم که با فردی جدید ملاقات کنم ، باید کاری بکنم …

 

تمام این پروسه انزجار از تنهایی در واقع فرار از خود است ، فرار از کسی که حاضر نیستی با او روبرو شوی، چه حس غریبی ست ، که ما خودمان را دوست نداریم ، چه حس غریبی ست که نمی توانیم خودمان را در آغوش بکشیم ! البته این حس طبیعی است و 98 تا 99 درصد انسانها ( به نسبتهای مختلف ) نمی توانند به حس عمیق خوددوستی راه یابند. در خصوص این مسئله که چرا ما در مرحله من بدم قرار داریم در پکیج از عزت نفس تا ارتباط نفس مفصل توضیح داده شده است. و خروج از پیش نویس زندگی و رسیدن به مرحله من خوبم با تکرار و تمرین قطعا امکان پذیر است . فرایند درمان این زخم کهنه دوران کودکی و پیش نویس زندگی را آغاز کن و زندگیت را به بهترین شکل و با عشق بساز .

 

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

بررسی خودارزشمندی – چقدر از با خودت بودن، لذت می بری ؟

مسئله تنهایی هنوز برای افراد بسیار زیادی یک تراژدی محسوب می شود. حتی افرادی که در رابطه هستند در زمانهایی که توجه کمتری از طرف مقابل خود دریافت می کنند به شدت بهم می ریزند و از اینکه پارتنر آنها، زمان و انرژی خود را در جای دیگری هزینه می کند بسیار رنج می برند. وقتی از آنها می پرسی چرا  این موضوع تا این حد برایشان زجر آور است! می گویند، خب اگر می خواستم تنها باشم، چرا باید او را به عنوان پارتنر انتخاب می کردم! وقتی بیشتر وقت خود را به کار می گذراند و یا باشگاه و ورزش و کوه و دوستانش را به من ترجیح می دهد چرا باید اصلا در رابطه با او بمانم! در غالب اوقات این روابط به دلایل فوق خاتمه می یابد و اگر هم بنا به هر دلیلی ادامه یابد با خشم درونی، ترس و عصبانیت همیشگی همراه است.

واگویه های ذهنی در سر فرد، غوغا می کند و تمام ذهن و بدن او را آلوده به افکار منفی می کند و آنقدر پیش می رود که تمام انرژی درونش را تخلیه می کند.

-فکر کنم از من خوشش نمی آید !

 

-شاید سرش جای دیگری گرم است و تمام اینها را بهانه کرده تا خودش را توجیه کند !

 

-فکر کنم اونقدر که باید بهش محبت نکردم!

 

باید عشق بیشتری در رابطه می گذاشتم، همه رابطه هام همینطوری گند میخوره و به پایان میرسه !

 

ای بابا ولش کن، اصلا اون کیه که بخواد با من چنین رفتاری بکنه ! من خیلی هم خوب و عالی هستم. قطعا اون لیاقت من را نداشته !

 

این جنگ درونی ساعتها ادامه دارد و تا جایی پیش میرود که افراد را به خشم ، نفرت و عصباینت از طرف مقابل می کشاند. عدم دریافت توجه، گاهی برای ما بسیار سخت و غیر قابل تحمل است. مسئله گرفتن توجه و نوازش در رابطه ( به دلایل لایف اسکریپت ) برای غالب افراد مهم و حیاتی است و عدم دریافت توجه،  فرد را تا مرحله انزجار شدید از خود و طرف مقابل می کشاند. و به محض اینکه توجه طرف مقابل از رابطه عاطفی برداشته می شود و فرد بنا به هر دلیلی می خواهد وقتش را به خودش، اهدافش و اولویت هایش اختصاص دهد، احساس غیر خوب درونی در او بالا می زند.

توجه و درک متقابل در ارتباط

شاید این استدلال درست است، خب که چه ! رابطه باید قوام داشته باشد، دو طرف باید مدام حال همدیگر را بپرسند ، در دسترس باشند، پیام ارسال کنند و تلفنی با هم در ارتباط باشند و اصل رابطه در دیدار حضوری است . اگر طرف مقابل وقتش را به کار ، باشگاه ، دیدن سریال و دوستانش بگذراند پس چه رابطه ای ! همان بهتر که نباشد ! تنها که باشی حداقل اینهمه زجر نمی کشی !

بله درست می گویی رابطه برای پایداری نیاز به توجه و درک متقابل دارد ولی باید از خودمان بپرسیم چرا ما هر سری با چنین رابطه هایی روبرو می شویم و آنقدر که باید به ما عشق و توجه داده نمی شود !

رابطه به منظور شاد یا خشنود کردن شما نیست

 

اول از همه باید بدانید رابطه به منظور شاد یا خشنود کردن شما نیست، اگر همچنان در روابط به دنبال نجات و خوشبختی باشید بارها و بارها مایوس خواهید شد. اما اگر بپذیرید که هدف از رابطه آگاه شدن است نه شاد شدن، آنگاه خود را با آگاهی والاتری که می خواهد در جهان زاده شود هماهنگ می کنید.  هر رابطه ای که شما در آن وارد می شوید چه آن را دوست داشته باشید یا نه! چیزی در درونتان را به شما نشان می دهد. مگر نه اینکه جهان آینه تمام نمای درون ماست ! پس باید از خود بپرسیم در درونمان چه می گذرد، که در بیرون اینهمه ناهماهنگی دریافت می کنیم !

 

از خودتان بپرسید چرا انتظار دارید تمام حس خوب خواستنی و دوست داشتنی بودن را، طرف مقابل به شما بدهد ! مگر وظیفه اوست که به طور مداوم شما را به خاطر خلاهای درونی تان سیراب کند و به طور مداوم به شما توجه کند تا احساس غیر خوب درونی تان بالا نزند!

چرا به محض اینکه طرف مقابل نگاه ، توجه و تمرکزش را از روی شما برمی دارد از خودتان و اغلب از او متنفر می شوید!

این جمله آشنا نیست ؟!

من از تو متنفرم که با من چنین رفتاری داری ، و از خودم هم دلخورم که در رابطه با توئی قرار گرفتم که لیاقت من را نداشتی !

 

در این حالت با خودتان (اغلب در ذهن ناخودآگاهتان ) تکرار می کنید که من خوبم، تو بدی.

 من لایق بهتر از تو هستم آن وقت تو به خودت اجازه می دهی اینگونه با من رفتار کنی! البته در لایه های زیرین این من خوبم، یک من بدم عمیق قرار دارد. درست است که در لایه های سطحی خودتان را خوب می دانید و مستحق بهترین ها ، ولی در واقع در اعماق ناخودآگاه شما حس عمیقی از تنفر به خودتان غلیان می کند. در واقع شما در وضعیت دو  قرار دارید یعنی شما در وضعیت من بدم ، تو بدی قرار دارید.

 

اول از همه در قلب تان از طرف مقابلتان تشکر کنید که باردیگر شما را به خودتان نشان داد. به شما نشان داد که در احساس غیرخوب درونی غوطه ور هستید. ما هیچوقت قادر به دیدن خودمان نیستیم ، تنها حالتی که می توانیم خود واقعی مان را به نظاره بنشینم در رابطه است، رابطه هایی که به دلخوری و  انزجار منتهی می شوند چیزی در درون خودمان را به ما نشان می دهند.

 

هر وقت یک ناهماهنگی در رابطه من را بهم می ریزد کمی تامل می کنم، تا آن را در خودم جستجو کنم، هر ناهماهنگی می تواند به دو دلیل باشد یا اینکه سایه ای در نیمه تاریک وجود خودم هست که مانند آینه به من نشان داده می شود و یا اینکه آن ویژگی منفی ممکن است در وجود خودم نباشد ولی الگوی آن در پیش نویس زندگیم ثبت شده باشد و به دلیل اینکه آن الگوی ذهنی هنوز در ذهن ناخودآگاه من وجود دارد، آن ناهماهنگی را در اکنون و اینجا تجربه می کنم .

طبق تحقیقات عصب شناسی به ازای هر فردی که در زندگی ما وجود دارد یک مسیر عصبی در مغز ما سیم کشی شده است و به واسطه نورون هایی که مدام روشن می شوند این افراد را به زندگی خود جذب یا فراخوانی می کنیم.

 

بوئن رواندرمانگر خانواده می گوید، انسانها با تمایز یافتگی یکسان وارد ارتباط می شوند و این بدان معناست که اگر در یک رابطه ، فردی مشکل روانی داشته باشد طرف مقابل هم از این قاعده مستثنی نیست ولی ممکن است اختلالات رفتاری یکی به وضوح دیده شود و نقش ستمگر را در رابطه بازی کند و اختلالات رفتاری دیگری به هر دلیلی در رابطه پنهان بماند و در نقش قربانی، مظلوم نمایی کند.

 

این اصل مهم را به خاطر بسپاریم، اگر ما در رابطه ای هستیم که طرف مقابل را از هر جهتی مناسب و شایسته نمی دانیم ولی در آن رابطه قرار گرفته ایم، باید به قطعیت بدانیم که ما در بخشی از بازیهای روابط انسانی گیر کرده ایم.

 

خیلی از افراد همین اصل ساده را نمی پذیرند و با تمام وجود می خواهند به همه دنیا ثابت کنند که من خوبم ، تو بدی . البته فقط برای افرادی که این قاعده را می پذیرند تغییر ممکن است. این افراد با تمام وجود نه بر زبان بلکه قلبا از طرف مقابل خود تشکر می کنند که ضعف های درونی آنها را چون آینه نشان شان می دهد .

چقدر از تو ممنونم که آینه من شدی تا خودم را ببینم، چقدر عالی است که تمام زنگارهای من در تو هویداست. اگر تو نبودی من هیچگاه قادر به دیدن خودم نبودم.

وقتی انسانها به این حد از آگاهی و شناخت از خود و دیگران می رسند، ارتباط بین آنها بسیار دلنشین و شیرین خواهد بود. به حدی که جز آرامش ، صلح و محبت بین آنها چیزی وجود نخواهد داشت و ارتباط موثر بین آنها شکل خواهد گرفت.

 

در خصوص مبحث ارتباط موثر در پکیج آموزشی دوره جامع تحلیل رفتار متقابل TA مفصل بحث شده است و بخشی از بازیهای روابط انسانی و خروج از مثلث کارپمن توضیح داده شده است. دوستانی که این دوره را تهیه کرده اند قطعا به خودشناسی عمیقی از خود رسیده اند و توانسته اند با خودآگاهی ارتباط موثری با دیگران برقرار کنند.

 

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

وفاداری در رابطه – مجموعه داستان تو (25)

با نگاهی که با کمی نگرانی همراه بود، تاکید کرد که مطمئنم همسرم به من وفادار است اما جایی در درونم شک است. برای رهایی از این شک چه کنم ؟

پاسخ دادم چرا باید بخواهی که همسرت به تو وفادار باشد؟ همین خواسته که همسرت به تو وفادار باشد سرآغاز شک و تردید است. قرنها به ما گفته اند : به همسرت وفادار باش، به دوستت وفادار باش، به این و به آن وفادار باش…. و این وفاداری یک تعصب والدگونه است که جسم انسان را در بند دیگری می کشد در حالیکه ذهن او را هرگز نتواند.

وقتی همسرت با فرد زیبایی مواجه می شود و از او خوشش می آید، ذهنا می خواهد آن فرد را بشناسد، او را لمس کند و با او حرف بزند، اما صدای والد درونش می گوید این کار درست نیست و سرکوبش می کند. او در ابتدا در ذهنش با آن فرد رفته است و دیگر با تو نیست. شاید دستش در دست تو باشد اما قلبش با تو نیست. تمام وجودش در آن لحظه رفته است. شاید کاری انجام ندهد اما با تصوراتش آن لحظه را زندگی می کند. و باید بدانی لذتی که در تصورات خیالی آدمها در هم آغوشی ست در واقعیت نیست. چرا که در غالب اوقات وقتی به وصال معشوقه خیالی می رسند، عشق وتخیلات لذت بخش آن برایشان امری عادی و تکراری میشود. و تو باید بدانی که حداقل تصورات و خیال او را نمی توانی کنترل کنی.

اولا نخواه به تو وفادار باشد که این مالکیت و در بند کشیدن جسم دیگری است ولی روح او هیچوقت در بند تو نخواهد بود . دوما به خودت بنگر آیا واقعا عاشق او هستی ! اگر واقعا عاشق او باشی ، او را عمیق خواهی نگریست، و وقتی عشق در میان باشد شک از بین خواهد رفت. سوما تقلا نکن پروانه را به چنگ خود درآوری، تلاش کن باغی زیبا از عشق و آرامش در وجودت بسازی آنوقت پروانه خودش به دور تو می چرخد در حین اینکه او را آزاد خواسته ای.

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

بیشتر بخوانید :

 

سایر مقالات 

 

مجموعه داستان تو