چگونه از فکر یک رابطه تمام شده رها شوم ؟

در یکی از کلاس های تحلیل رفتار متقابل یکی از شاگردان در خصوص رابطه تمام شده اش ناراحت بود و دوست داشت بداند چرا نتوانست این رابطه را حفظ کند و حالا چگونه می تواند از فکر آن رابطه تمام شده رها شود ؟

او اینگونه توضیح داد، رابطه ای عالی و پر از شور و شوق و اشتیاق را با فردی شروع کردم. در ابتدای رابطه پر از انرژی ، حس هیجان و عشق بودیم، احساس می کردم این همان شخص رویاهایم است که بعد از سالیان سال وارد زندگیم شده ، بعد از مدتی که از رابطه مان گذشت، بر سر موضوعات بسیار سطحی از من ناراحت می شد، مثل اینکه چرا در فلان ساعت جواب تلفن من را ندادی ، چرا مدت طولانی پشت خطی شما بودم با چه کسی صحبت می کردی ؟

چند مرتبه تلاش کردم که او را با استدلال و منطق نسبت به پوچ بودن افکارش و شک های بی مورد آگاه کنم ولی یکبار که با عدم پاسخ مجدد من روبرو شد دیگر این استدلال که در آن ساعت استراحت می کردم و گوشی موبایلم را سایلنت کرده بودم در ذهنش نپذیرفت و حتی حاضر به شنیدن استدلال های من نشد.

از آنجایی که در این رابطه همه چیز خوب و پرفکت بود، راستش بستن پرونده رابطه در ذهنم کاری سخت به نظر می رسید و بارها به این موضوع که چه کار کنم که او مجدد به رابطه برگردد و پی به اشتباه خود ببرد، فکر می کردم، ولی متاسفانه این پروسه فقط انرژی من را هدر می داد و یکی از نشتی های انرژی من در بازه طولانی مدت بود.

افکاری که مدام در سرم تکرار میشد اینگونه بود :

چرا آخر رابطه به این خوبی باید با افکار منفی بیخودی تمام بشه !

چطور میشه طرز فکر یک آدم شکاک را تغییر داد !

چرا باب گفتگو را خودش یکطرفه بست ! چطور تونست با بی احترامی رابطه را ترک کنه !

واقعا که ! بعضی افراد حتی سواد تمام کردن یک رابطه را ندارند !

 

گاهی برایش طلب خیر و شادی می کردم و سعی می کردم او را با عشق رها کنم تا به سمت سرنوشت خود برود، و گاهی دلم می خواست گوشیم را بردارم و ببینم دوباره به من پیام داده و میخواهد که به رابطه برگردد و از اینکه اینگونه رابطه را به بن بست رسونده عذرخواهی کنه ! و من قطعا او را خواهم پذیرفت …. ولی در تمام مدت هیچ خبری از او نشد، خوب می دانستم همه این افکار باعث هرز رفتن انرژی ذهنی من می شود و قطعا این هدر رفتن انرژی، نتیجه منفی در محقق کردن زندگی دلخواهم خواهد داشت.

چه کار باید بکنم؟

آیا باید بیشتر برای حفظ رابطه تلاش می کردم؟

چگونه افکارم را از یک رابطه تمام شده رها کنم ؟

 

در دوره های تحلیل رفتار متقابل ما همیشه به دانشجویان تاکید می کنیم، تغییر افراد از حوزه اختیار شما خارج است ، به هیچ وجه انرژی خود را صرف تغییر دیگران نکنید، گفتگو در یک رابطه قطعا بسیاری از سوتفاهمات را رفع خواهد کرد و به دوام رابطه کمک می کند ولی وقتی یک فرد به هیچ وجه حاضر به پذیرفتن صحبت های شما نیست، انرژی خود را در این رابطه هدر ندهید. چرا که افراد با توجه به پیش نویس زندگیشان و تجربه خیانت در رابطه های مختلف، ذهنشان شرطی شده و پذیرش منطق شما و صحبت بالغ به بالغ با این افراد به نتیجه نخواهد رسید.

ذهن با ترفندهای مختلف شما را به دام می اندازد و تلاش می کند شما را بی ارزش جلوه دهد…

چطور نتوانستی رابطه به این خوبی را حفظ کنی ؟!

آگاه باشید که این کار والد درون است،  او آنقدر حس بی ارزشی درونی را به شما القا می کند تا شما را از پا دربیاورد .

 

مواظب گفتگوهای درونی و چوبی که والد درونتان به دست گرفته و به جان شما افتاده باشید. خروج از این مرحله و رسیدن به حس آرامش، نیازمند صرف انرژی آگاهانه زیاد می باشد. هر چند در این قسمت زندگی باید انرژی زیادی صرف کنید تا حریف والد درونتان بشوید و او را خاموش کنید ولی ارزشش را دارد، چون به میزانی که شما در این زمینه تمرین می کنید ذهن شما در راستای خودارزشمندی قوی تر می شود.

 

9 حقیقتی که در زمان اتمام یک رابطه بهت خیلی کمک می کنه :

 

1-شما قبل ازشناختن اون فرد داشتی زندگیتو می کردی، بعد از اون هم می تونی

2-شما قبل از اون فرد آدم ارزشمندی بودی بدون اون هم ارزشمند خواهی بود و هویت تو وابسته به او نیست

3-اگر دست از خیال پردازی های عاشقانه در مورد اون فرد برداری و با بالغ شخصیتت قضایا را نگاه کنی می فهمی که اونقدرها هم که فکر می کردی اون آدم رویایی و رومانتیکی نبوده

4- به خودت به طور مداوم یادآوری کن که دوست داشتنی هستی.

5-اگر پایان داستان زندگیت (همانطور که دوست داری ) را با خودت مرور کنی تغییر فرکانس در تو اتفاق می افته و به آرامش می رسی

6-برای فراموش کردنش نیاز به اتمام حجت او نداری ، خودت می تونی با خودت به نتیجه برسی

7-از برگشتن به رابطه ای که بهت آسیب زده، انتظار نتایج متفاوت نداشته باش

8- از این فرصت برای شناخت بیشتر خودت استفاده کن و دقیقا بنویس از رابطه بعدیت چی میخوای،نه اینکه چی نمیخوای.

9- این نکته آخر را هزار بار با خودت تکرار کن : “به کمتر از لیاقتت بسنده نکن”

 

 

مراحل رسیدن به خودارزشمندی درونی

 

1-نوشتن افکار منفی

در خصوص مثالی که در بالا ذکر شد لطفا قلم و کاغذی بردارید و دقیقا از خودتان سئوال کنید که چرا حس خوب شما به محض از دست دادن یک رابطه، به حس بد تبدیل شد؟

 آیا  احساس لیاقت من به عوامل بیرونی گره خورده است ؟ چرا به محض از دست دادن آن عامل بیرونی تمام احساس ارزشمندی من به یکباره فرو ریخت؟

و هر سئوال دیگری که به ذهنتان می رسد را روی کاغذ ذکر کنید…

 

2- پاسخ به سئوالات ذهن درباره منطق اشتباه او

ذهن تحلیلی شما هزار و یک دلیل برای عدم ارزشمندی شما می آورد و شما باید با منطق ( با بالغ شخصیت درون ) پاسخ تمام سوالات او را بدهید. گاهی ممکن است بالغ شما آلوده به والد باشد و پاسخ های شما ، برای ذهن تحلیلی تان منطقی نباشد و به بن بست برسید ، کاغذ تان را پاره کنید و خودکارتان را به گوشه ای پرت کنید و دلتان همان رابطه را بخواهد، اینجا باید مطمئن باشید کودک درونتان وارد صحنه شده و همان اسباب بازی اش می خواهد و هیچ منطقی را از بالغ نمی پذیرد. اگر می توانید با کودک درونتان صحبت کنید و تلاش کنید او را آرام کنید ولی اگر کودک حاضر به شنیدن صحبت های شما نشد، دست او را بگیرید و فعلا به یک پیاده روی دعوتش کنید. یا نوشیدن یک چای و قهوه … شاید فعلا گفتگو با این کودک گریان ولجباز بیفایده باشد ولی در فرصتی مجدد سعی کنید با بالغ شخصیت، ذهن تحلیلی تان را به چالش بکشید و والد درونتان را خاموش کنید.

 

3- به چالش کشیدن ذهن تحلیلی

در کتاب پاردایم تحول زندگی در خصوص ذهن تحلیلی صحبت کردیم و نحوه شکل گیری آن را به صورت کامل توضیح دادیم . عبور از ذهن تحلیلی و رسیدن به ناخودآگاه چالشی است که باید توسط شما برنامه ریزی شود و شاید در ابتدا به نظر برسد که تغییر سخت است ولی تلاش کنید این جمله را با خودتان تکرار کنید که من تحت کنترل ذهن نیستم بلکه ذهنم تابع و در کنترل من است.

روی کاغذ بنویسید که اکنون می خواهم معتقد باشم که ایجاد دگرگونی و تغییر برایم آسان شده و من با کار کردن روی ذهنم، شخصیتم را تغییر خواهم داد.

4- پارادایم تحول زندگی

وجه کودک شخصیت به دنبال امنیت است، در این مثال فرد امنیت را در آغوش دیگری می بیند و تلاش می کند این آغوش امن را از دست ندهد، وقتی به افراد رها بودن و عدم وابستگی آموزش داده می شود در ابتدا وجه کودک شخصیت شان نمی پذیرد، کودک از ابتدا به دنبال امنیت بوده و حاضر است هر کاری بکند تا این آغوش را از دست ندهد. این مرحله از تغییر شخصیت، شاید سخت ترین بخش از پارادایم تحول باشد ولی با تکرار امکان پذیر است. تلاش کنید حس خوبتان را به میدان امکان درونتان گره بزنید و بند ناف روانی تان را از افراد جدا کنید. نوشتن عبارت های تاکیدی مثبت و زمزمه کردن آنها به برنامه ریزی مجدد ذهن ناخودآگاه شما کمک خواهد کرد به شرطی که بتوانید با بالغ شخصیت تان دلیل های منطقی برای ذهن تحلیلی تان بیاورید و والد شخصیت تان را خاموش کنید. به محض اینکه از ذهن تحلیلی عبور می کنید و وارد ناخودآگاه می شوید، عبارت های تاکیدی مثبت در او نفوذ می کند و پذیرش آسان خواهد بود.

5- تکرار ، تکرار ، تکرار

تمام مراحل بالا در حد دانش تئوری آسان به نظر می رسد و البته در عمل هم کاری سخت نخواهد بود به شرطی که در یک بازه زمانی تکرار شود. همانطور که در کتاب پارادایم تحول زندگی در خصوص تغییر شخصیت و سیم کشی های مربوط به نورون های مغزی توضیح داده شد، نورون هایی که با هم شلیک نشوند قطعا فعال و روشن نخواهد ماند. برای تغییر مدارهای سیناپسی در ذهن بایستی این پروسه تکرار شود تا این مدارها مستحکم شوند و این یک فرایند تکاملی است که بازه تغییر آن برای افراد  مختلف متفاوت خواهد بود. سفر تغییر یک سفری به درازای یک عمر است و به میزانی که شخصیت شما تغییر می کند و پیش نویس زندگیتان اصلاح می شود ، شما زندگی بهتری را تجربه خواهید کرد.

نکته آخر:

 

یادتان باشدانسانها منظور عشق هستند نه خود عشق ، تو می توانی این عشق آتشین را به هر کس دیگری ببخشی ، بگذار آن فرد  برود. خداوند جریان ظهور عشق تو را در جای دیگر و کالبد دیگر و چهره ای دیگر برایت نمایان خواهد کرد.شعله عشق را در دلت خاموش نکن ، درجستجوی راز و رمز جهان باش و به سرچشمه اصلی عشق متصل شو تا تو را به صاحب واقعی عشق که لیاقت تو را دارد متصل کند.قلبت را برای عشق، همیشه باز نگه دار تا فرصت جلوه گری و ظهور پیدا کند.

سایر مقالات را در لینک زیر بخوانید:

 

لینک صدها مقاله و داستان 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

1 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *