وفاداری در رابطه – مجموعه داستان تو (25)

با نگاهی که با کمی نگرانی همراه بود، تاکید کرد که مطمئنم همسرم به من وفادار است اما جایی در درونم شک است. برای رهایی از این شک چه کنم ؟

پاسخ دادم چرا باید بخواهی که همسرت به تو وفادار باشد؟ همین خواسته که همسرت به تو وفادار باشد سرآغاز شک و تردید است. قرنها به ما گفته اند : به همسرت وفادار باش، به دوستت وفادار باش، به این و به آن وفادار باش…. و این وفاداری یک تعصب والدگونه است که جسم انسان را در بند دیگری می کشد در حالیکه ذهن او را هرگز نتواند.

وقتی همسرت با فرد زیبایی مواجه می شود و از او خوشش می آید، ذهنا می خواهد آن فرد را بشناسد، او را لمس کند و با او حرف بزند، اما صدای والد درونش می گوید این کار درست نیست و سرکوبش می کند. او در ابتدا در ذهنش با آن فرد رفته است و دیگر با تو نیست. شاید دستش در دست تو باشد اما قلبش با تو نیست. تمام وجودش در آن لحظه رفته است. شاید کاری انجام ندهد اما با تصوراتش آن لحظه را زندگی می کند. و باید بدانی لذتی که در تصورات خیالی آدمها در هم آغوشی ست در واقعیت نیست. چرا که در غالب اوقات وقتی به وصال معشوقه خیالی می رسند، عشق وتخیلات لذت بخش آن برایشان امری عادی و تکراری میشود. و تو باید بدانی که حداقل تصورات و خیال او را نمی توانی کنترل کنی.

اولا نخواه به تو وفادار باشد که این مالکیت و در بند کشیدن جسم دیگری است ولی روح او هیچوقت در بند تو نخواهد بود . دوما به خودت بنگر آیا واقعا عاشق او هستی ! اگر واقعا عاشق او باشی ، او را عمیق خواهی نگریست، و وقتی عشق در میان باشد شک از بین خواهد رفت. سوما تقلا نکن پروانه را به چنگ خود درآوری، تلاش کن باغی زیبا از عشق و آرامش در وجودت بسازی آنوقت پروانه خودش به دور تو می چرخد در حین اینکه او را آزاد خواسته ای.

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

بیشتر بخوانید :

 

سایر مقالات 

 

مجموعه داستان تو 

 

 

عروس من – مجموعه داستان تو (24)

با ناراحتی گفت، پسرم به تازگی ازدواج کرده و دختری از خانواده متوسط برگزیده است، به آنها می گویم خانه باغ من بسیار بزرگ است شما به راحتی می توانید در کنار من زندگی کنید با این روش هم شما زندگی مرفه تری دارید هم اینکه من بعد از فوت همسرم تنها نیستم. آخر می دانی پسرم تنها مرد خانه من است ، اگر از پیش من برود تنها می شوم و نمی دانم چه کنم ؟

به او گفتم تو یک زن ثروتمندی و به راحتی می توانی برای خانه ات نگهبان بگیری و یا یک باغبان و یا یک سرایدار که هم برایت کار کند و هم از خانه ات محافطت کند.

با اکراه گفت من می خواهم راهی پیدا کنم پسرم کنارم باشد و از تسلط این تازه عروس بر پسرم بکاهم. چرا او باید پسرم را از من جدا کند! من عاشق پسرم هستم …

به او گفتم تو عاشق پسرت نیستی! تو خودت را مالک پسرت می دانی.

 ما فکر می کنیم هر چیزی یا کسی را که دوست داریم باید در بند و مالکیت ما باشد. پرنده را در قفس زندانی می کنیم، سگ را از طبیعت زندگیش جدا می کنیم و با ریسمانی به دنبال خود می کشیم و ادعا می کنیم که چون بهترین غذا و مکان را برایش فراهم کرده ایم، عاشقش هستیم، در صورتی که ما انسان ها برای پرکردن خلاهای درونی خودمان دیگران را در بند می کشیم و باور داریم که عاشق آنها هستیم.

عشق واقعی به این معناست که تو او را همانگونه بخواهی که دوست دارد. اگر فرزندت زندگی در کشور دیگر و در کنار دیگری را می خواهد تو با شادی و رضایت او خوشحال باشی و او را رها کنی تا به طریق خود زندگی کند.

 

نویسنده : لیلا امیری نسب

 

بیشتر بخوانید :

 

سایر مقالات 

 

مجموعه داستان تو