فرزند باادب – مجموعه داستان تو (9)

با آب و تاب از کتابهای تعلیم و تربیت فرزند که تازه خریده بود برای من صحبت می کرد و برنامه هایی که برای آینده درخشان فرزندانش تدارک دیده بود، در همین لحظه دختر بچه شش ساله اش وارد آشپزخانه شد و گفت : مامان یه شیرینی بده بخورم.. مادر در حالی که یک شیرینی بزرگ را گوشه لپش می جوید گفت: ( چیزی به وقت شام نمانده برو بیرون بازی کن، ضمنا چیزهای شیرین برای دندان خوب نیست، آنوقت مجبوری دندانهایت را پرکنی ، تازه اگر الان هم یه چیزی بخوری دیگه شام نمی تونی بخوری، همیشه هم با آن کفش های گلی میای توی آشپزخانه و اینجا را کثیف می کنی، اتاقت هم همیشه خدا کثیف و ریخته پاشیده است،  برو تو محوطه بازی کن ….)

نگاهی به مادر دختربچه انداختم که داشت همینجوری دستورات اخلاقی صادر میکرد و شیرینی اش را نوش جان می کرد، شاید این سئوالات در مغز دختر بچه تداعی می شد که چرا خودت داری چیز می خوری  ولی ما نباید بخوریم! مگر دندان پرکردن چه عیبی دارد ! خودت چند تا دندان پرکرده داری ! خودت هم که آشپزخانه را کثیف می کنی ….

خیلی وقتها ما فکر می کنیم راه حل تعلیم و تربیت فرزندانمان را باید در بین کلمات قلمبه و سلمبه کتابها جستجو کنیم ، سپس با دستورات والدگونه از وجه شخصیت والد درونمان به آنها توصیه هایی برای خوب بودن نماییم. شاید آنها در آینده بتوانند عقده ها و آرزوهای نرسیده ما را جامه عمل بپوشانند و با افتخاراتی که برایمان از دکتر و مهندس شدن می آورند خلاهای وجودی مان را پرکنند. غافل از اینکه فرزندان ما همان چیزی نمی شوند که ما می خواهیم، آنها همان چیزی می شوند که ما هستیم.

 

 نویسنده : لیلا امیری نسب 

داستان های مشابه (مجموعه داستان تو) را در لینک زیر بخوانید:

 

داستان تو

 

 

 

0 پاسخ

دیدگاه خود را ثبت کنید

تمایل دارید در گفتگو شرکت کنید؟
نظری بدهید!

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *